تعداد بازدید : 5220

در ناامیدی بسی امید است!

کاربر جديد تعداد پست : 100
سپاس شده  : 16

دوستان عزیز سلام
 خاطره یک برنامه آب شیرین آخر هفته رو براتون می نویسم و امیدوارم که خوندنش لذت بخش باشه و شما رو در اون حال و هوا قرار بده.
"" در ناامیدی بسی امید است ""
 در تمام طول هفته منتظر رسیدن چهارشنبه بودیم که راه بیوفتیم سمت لنگرود و به دکتر فضایلی و محمد میرصادقی عزیز ملحق بشیم و احتمالا آخرین برنامه صید اردک ماهی در اون منطقه از گیلان رو تجربه کنیم، اما دکتر فضایلی و محمد که از سه شنبه اونجا بودن تمام تلاششون در هر روز 2 مرحله به موفقیت نرسیده بود و در آخرین تماس ها گفتند که اگه برای ماهیگیری میاید که نیاید!!!
 من و بهزاد فتحی که برنامه ریزی کرده بودیم که این برنامه رو با همراهی خانواده هامون برگزار کنیم مات و مبهوت مونده بودیم که چیکار کنیم! بلاخره تصمیم گرفتیم که حالا که برنامه ریزی ها انجام شده برنامه رو کنسل نکنیم ولی به جای نزدیکتر رو انتخاب کنیم، قبلا یه آب بندی بود نزدیک سواد کوه توی جاده فیزورکوه که بچه ها بعضی وقتها می رفتن اونجا برای کپور و کپورهای تا 4-5 کیلو هم توش پیدا می شد، ما هم البته کم امید از موفقیت در ماهیگیری به همونجا رضایت دادیم و با محمد آدینه عزیز هم که از خوش سفرترین و با صفا ترین دوستانی هست که من تجربه ماهیگیری باهاشو دارم تماس گرفتیم و قرار شد اونجا نزدیک آب بند همو ببینیم.
 پس چهارشنبه من و بهزاد با عجله از محل کار به خونه رفتیم و با سرعت مشغول جایگزین کردن وسایل صید اردک ماهی با کپور شدیم و قرار شد ساعت 4 صبح از جلوی خونه ما به سمت جاده فیروزکوه راه بیوفتیم.
بلاخره با کلی دردسر در جا دادن وسایل در صندوق عقب و البته با قبول یک ساعت تاخیر ساعت 55 اتوبان بابایی رو ترک کردیم.
اولین سورپرایز توقف در فیروزکوه برای خوردن کله پاچه بود (جای همه خالی) که با دمای هوای  7.5 درجه زیر صفر روبرو شدیم!! و فهمیدیم که برنامه خیلی هم آسون نخواهد بود.
خلاصه نزدیک ساعت 9 محمد آدینه رو هم ملاقات کردیم و مشغول برپاکردن وسایل صید کپور شدیم.
 تا ظهر خبری از بوق بازر نبود و ما دلمون رو به این خوش کردیم که احتمالا بعد از طعمه پاشی در بعد از ظهر مشکل حل خواهد شد.
 بعد از بر پا کردن منقل کباب و ناهار با استفاده از یک قایق پدالو طعمه پاشی کردیم اونم با چیزی که بهزاد فتحی با یک فرمول پیش رفته زمستونی درست کرده بود و من شخصا خیلی به انتخاباش و هنرش در درست کردن بویله و طعمه میدانی اعتقاد دارم.
 اما تا شب باز هم هیچ خبری نبود و ما هم از جمع خانوادگی و کمپینگ و شنیدن و تعریف کردن خاطرات لذت بردیم.
همینطور که به سمت شب حرکت می کردیم هوا سرد تر می شد و بر تعداد لباس های ما افزوده تر!
 در طی این ساعت ها تا شام و بعد از اون در تلاش برای ماهیگیری کوتاهی نکردیم و در هر شارژ از انواع بویله ها و حتی تایگر نات نایاب هم استفاده کردیم و اما دریغ از یه بوق بازر!
 شب خانومها به کیسه خواب پناه بردن و ما ناچارن به آتیش و کم کم به درون ماشین! ولی باز هم هیچ خبری نشد!
 البته اینو هم اضافه کنم که در طول روز اول، پرش کپورهای نسبتا بزرگ بارها دیده شد ولی از ماهیگیری خبری نبود...
 صبح روز دوم سعی کردیم قبل از صبحانه با استفاده از یک روش نیمه سنتی گرفتن آمور رو هم امتحان کنیم که حدود یک ساعت تلاشمون در این زمینه هم ثمری نداشت ولی در تمام ساعات صبح زود می دیدم که ماهی های کوچیک لب آب دسته جمعی به بیرون آب می پرن و من که هزاران بار این صحنه رو در ماهیگیری آب شور دیدم و شکی نداشتم که این علامت حمله یک ماهی شکارچی هست ولی دریغ که هیچ وسیله ای برای صید ماهی شکارچی همراه نداشتیم که ناگهان توی یکی از جیبهای کاپشنم یک اسپینر ماهی پره دار نارنجی پیدا کردم! وقتی اونو به بچه ها نشون دادم جدیت و امیدواری محمد آدینه کمک کرد و یه چوب چرخ نسبتا سبک از تو صندوق ماشینش بیرون آورد و اسپینینگ ما با همون یک اسپینر شروع شد و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که موفق به صید یک اردک ماهی زیبا و چاق به طول تقریبا 55 سانتیمتر و شاید یک کمی بیشتر شدم و این تلاش جمعی بلاخره نتیجه داد و باعث شد در هیبت یک شکست خورده کامل برنگردیم، در نهایت بعد از اتمام مراحل عکاسی ماهی رو سالم آزاد کردیم تا از ادامه زندگی خودش لذت ببره و شاید بعدا دوباره یک برنامه ماهیگیری رو از شکست نجات بده.
جای همه دوستان بخصوص اسکندر حسنی و دکتر فرهاد فضایلی و محمد میرصادقی خالی بود.
 در ساعت های پایانی برنامه با جدیت همسرامون اقدام که جمع آوری زباله های زیادی که همه جا پخش شده بود کردیم و با زحمت مرضیه خانوم من و لیلا خانوم بهزاد منطقه بزرگی از کنار آب با پر شدن 6 کیسه بزرگ زباله پاکسازی شد و دوباره حس یک طبیعت زیبا رو پیدا کرد.
برنامه های ماهیگیری خانوادگی یک حس عالی هست که به همه پیشنهاد می کنم.
و اما حواشی جالب این برنامه که اکثرا به پانیا جون دختر گل بهزاد فتحی اختصاص داشت:
اول اینکه من متوجه شدم که آدم با سوخت اتمی هم وجود داره
 دوم اینکه وقتی وارد محلی شدیم که برای ماهیگیری انتخاب کرده بودیم چند تا گاو دیدم که یهو پانیا با نگرانی گفت وااااای گاو!!!! آخه من لباس قرمز پوشیدم!
 سوم اینکه وقتی پیاده شدیم یه غاز نر دنبال پانیا کرد و روز دوم پانیا تمام مدت با یه چوب کوتاه دنبال اون عاز می دویید!

ارادتمند آرش امینی

در ناامیدی بسی امید است! در ناامیدی بسی امید است! در ناامیدی بسی امید است! در ناامیدی بسی امید است!

ویرایش شده توسط آرش امینی در تاریخ ۱۶/۱۲/۱۳۹۵   ۱۷:۱۱
2  کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند. نمایش سپاس ها
کاربر جديد تعداد پست : 16
سپاس شده  : 5
خاطره زیبایی بود لذت بردم.
شماره صفحه
برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
شبکه اجتماعی تخصصی ماهیگیران ایران

برای عضویت در خبرنامه
ایمیل خود را وارد کنید