سفرنامه ماهیگیری بیگ گیم در ساحل شرقی امارات – دریای عمان – قسمت چهارم(آخر)
سلام به همه ی دوستان عزیز
خوب بعد از اینکه با کاپیتان احمد راه افتادیم صحبت صید دورادو ها شد و احمد تغییر مسیر داد و چند دقیقه ی بعد توقف کرد برای صید دوباره دورادو و آموزش یک فوت کوزه گری مخصوص خودش! ولی بعد از اینکه توضیح داد و ما هر کدام یک ماهی گرفتیم گفت که وقت کافی باقی نمانده و راه افتادیم به سمت صید تن ، احمد شروع کرد به دادن توضیحات اولیه و چک کردن وسایل ما و همینطور توضیح پروتکل ایمنی بخصوص در هنگام دیده شدن گله ماهی ها و نحوه ی انجام پرتاب امن.
بعدا در مورد این روش پرتاب خواهم گفت ولی قبل از اون، ما حدود 3 ساعت با سرعت 75 کیلومتر در ساعت باید می رفتیم به سمت شرق و کمی شمال، یعنی بیشتر از 220 کیلومتر از ساحل فاصله می گرفتیم به سمت قلب دریای عمان جایی که بعدا دستگاه سونار قایق عمق 1400 متری رو نشان میداد!
در این فاصله من فرصت رو غنیمت شمردم و شروع کردم به صحبت با ناخدا احمد، در مورد تجهیزات و روش ها و تکنیک های ماهیگیری و جزییات خیلی زیادی در این مورد و همینطور کاربرد و نحوه ی کارکرد تجهیزات قایق شامل یک رادار و یک سونار و همینطور یک تاچ اسکرین بزرگ که نقشه های مختلفی شامل توپوگرافی، مسیرهای کشتی رانی، محدوده ی مرزها و همینطور نقشه ای که با جی پی اس محل صید های عمده ی این قایق در روزهای قبل روی اون ثبت شده بود و همه ی اینها یک سیستم یکپارچه را تشکیل می داد، یعنی ناخدا قادر بود که مختصات مقصد را روی اسکرین وارد کند و سپس قایق را روی سیستم اتوماتیک تنظیم کرده و دیگر نیاز به کاری نیود، قایق خود مسیر خود را می پیمود و رادار قایق هم مانع از برخورد با سایر شناورها یا مانع های روی آب می شد، به همین راحتی!
در عین حال ناخدا احمد با قایق عبدالله که از صبح در حال صید تن بودند بوسیله ی بیسیم تماس گرفت و مختصات فعلی آنها را بصورت طول و عرض جغرافیایی گرفت و این شد مقصد اولیه ی ما
در ایران شایعاتی زیادی در مورد کاربرد رادار و فیش فایندر در پیدا کردن دسته های ماهی و صید آنها چه در صید ورزشی و چه در صید صنعتی وجود دارد و من همین را از کاپیتان احمد سوال کردم، احمد در پاسخ گفت که فیش فایندر ها فقط در روش جیگینگ یا پهنه ی اقیانوس کاربرد محدودی دارند و برای ماهیگیری ورزشی تاپ واترکاملا گمراه کننده هستند ولی استفاده از رادار برای یافتن محل تجمع پرنده ها و یا قایق ها و یا حتی یافتن جریان های دریایی و یا امواج پشت کشتی های بزرگ در ماهیگیری ورزشی کاملا مرسوم و فراگیر است. سپس به من نشان داد که رادار چطور می تواند حتی یک پرنده ی تنها را در آسمان پیدا کرده و نحوه ی پرواز، ارتفاع و جهتش را نشان دهد! و پرنده ها همیشه کلید یافتن اسکول ها در دریا هستند.
ساعت ها می گذشت و هر لحظه با نزدیک شدن به بعد از ظهر بر شدت استرس ما افزوده می شد، تقریبا ساعت 1 بعدازظهر از اسکله خارج شده بودیم و ساعت 4 تازه می رسیدیم به اولین منطقه ی صید و غروب آفتاب هم قبل از 7 بعد از ظهر بود.
بلاخره بعد از چند بار مکالمه با بیسیم و اصلاح مسیر حدود ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم به 2 قایق دیگر شرکت که آنروز صبح صیدی عالی داشتند و افراد حاضر در قایق ها دیگر انرژی برای ادامه برایشان باقی نمانده بود و تصمیم به بازگشت داشتند و بدین ترتیب ما شانس داشتن 2 قایق دیدبان را هم از دست دادیم.
بعد از کمی احوالپرسی از آنها جدا شدیم و شروع کردیم به جستجو، قبلا کاپیتان احمد به ما گفته بود که بین ساعات 5 تا 6 بعد از ظهر وقت طلایی ما برای ماهیگیری خواهد بود و این حرف کماکان امیدواری را در ما زنده نگه داشته بود.
بلاخره کریشان یکی از کارکنان قایق که حالا در نقش دیده بان با دقت دریا را رصد می کرد با فریاد جایی را در افق را نشان داد و احمد با تمام سرعت به سمت آنجا حرکت کرد.
حالا بر می گردیم به موضوع پرتاب ایمن! پرتاب ایمن در این نوع تورها پرتابی است که از جلوی قایق به سمت یکی از جناحین انجام شود به شرطی که سایرین همه 3 متر از آن منطقه فاصله داشته باشند و فرد پرتاب کننده باید نخ متصل به طعمه را به اندازه ای آزاد کرده باشد که طعمه از پشت سر درون آب قرار گرفته باشد و بعدا پرتاب را انجام دهد و این به این معنیست که طول نخ آزاد شده متصل به طعمه در زمان پرتاب حدود 3 متر است!
ما که با چنین روش پرتابی آشنا نبودیم در اولین فرصت ماهیگیری 4 پرتاب فاجعه بار انجام دادیم که هیچکدام به محل درستی نرفت و از آنجایی که هر بار ماهی ها به سرعت به سمت عمق فرار می کنند و حداکثر 2 دقیقه فرصت ماهیگیری هست، اولین شانس ما کاملا از دست رفت!
من که متوجه شده بودم که با این روش در دفعات بعدی هم شانسی نخواهیم داشت از کاپیتان احمد خواستم چند دقیقه توقف کند تا ما با پرتاب های تمرینی قلق گیری کرده ومشکلات خود راتا جایی که می توانیم بر طرف کنیم، بعد از 20 تا 30 پرتاب در حالی که واقعا از وزن سنگین پاپرها و استیک بیت ها خسته شده بودیم به درجه ای از اطمینان رسیدیم که شانس بعدی را از دست ندهیم و دوباره عملیات جستجو شروع شد.
اینبار پیدا کردن دسته ی بعدی بیشتر طول کشید و ما که از استرس و آدرنالین در حال انفجار بودیم چشمهایمان را به افق دریا دوخته بودیم، بلاخره دوباره کریشان چیزی را در افق دید، اینبار ما با صبر بیشتر پرتاب های بهتری انجام دادیم و بله بلاخره مسابقه ی طناب کشی شروع شد.
من و رضامیرزازاده در اولین پرتاب موفق به صید شده بودیم و مبارزه شروع شده بود، کشش بی امان و نیرومندی از طرف ماهی، به نحوی که نخ با سرعت زیادی از روی چرخ شیمانو استلای من باز می شد و من در حالی که دو دستی چوب را چسبیده بودم تلاش می کردم که ماهی را کنترل کنم، دراولین فرصتی که بدست آمد شروع کردم به پمپ کردن ماهی و جمع کردن نخ، تا جایی که در توانم بود پمپ کردم و کم کم محل ورود نخ را به آب می دیدم که نزدیک و نزدیک تر می شد، در این لحظات ارتباطم با سایرین به کلی قطع شده بود و اصلا متوجه اطرافم نبودم، من و رضا به یکدیگر نزدیک شده بودیم که ناگهان هر دو ماهی به سمت یکدیگر تغییر مسیر دادند و در لحظه ای که می رفت نخ های ما با برخورد با یکدیگر پاره شوند کاپیتان احمد و دیکسون بسرعت مداخله کردند و من مجبور شدم که کمان چرخ را برای اینکه رضا از زیر نخ من رد شود باز کنم و خلاصه این توقف باعث شد که هر 2 ماهی به عمق فرو روند و بعد از یک تلاش نافرجام هر 2 را از دست دادیم! در حالی که ماهی من کمتر از 10 متر تا لند شدن فاصله داشت.
نمی توانم توضیح دهم که از دست دادن این ماهی به چه میزان برای من ناامید کننده و تلخ بود ولی به هر حال اتفاق افتاد. چیزی که متوجه شدم این بود که در لحظاتی که ماهی به عمق رفته بود و دیوانه وار پایین تر می رف تا زمانی که طعمه از دهانش آزاد شد چنان نیرویی از خود نشان داد که یک آن ناخداگاه به این فکر کردم که نخ را پاره کنم و به این مبارزه پایان دهم!
ساعت حدود 5:30 دقیقه شده بود و ما هنوز ماهی نگرفته بودیم، دوباره جستجو شروع شد و اینبار کمی زودتر یک گله ی بزرگ تن را دیدم و کاپیتان احمد را صدا زدم، اینبار وقتی به نقطه ای در جلوی حرکت ماهی ها رسیدیم کمی صبر کردیم که ماهی ها خودشان نزدیک تر بیایند و بعد پرتاب ها را انجام دادیم، چند لجظه ی بعد همه ی تیم را دیدم که در حال مبارزه بودند، واقعا لحظه ی جالبی بود، در حالی که توان بی پایان و عجیب ماهی من را سورپرایز کرده بود و هنوز نتوانسته بودم جلو کشیدنش را شروع کنم و فقط تلاش می کردم از پایین رفتنش جلوگیری کنم صدای مهیب شکسته شدن یک چوب قایق را در سکوت فرو برد!
چوب اسکندر، تنها چوبی که از مغازه های داخل ایران تهیه شده بود با صدای عجیب و بلندی شکست ولی اسکندر با تشویق کروی قایق همچنان با چوب شکسته به مبارزه ادامه می داد و من صدایشان را می شنیدم، از طرفی دکتر فرهاد فضایلی را هم در کنار خودم می دیدم که مبارزه ی سختی را جلو می برد و خودم هم حسابی درگیر یک ماهی تسلیم نشدنی بودم که فریاد تعجب دکتر که احساس کرده بود ماهی در چند متری قایق دوباره فرار کرده است توجه همه را جلب کرد ولی چند لحظه ی بعد وقتی کریشان با گاف ماهی را درون قایق انداخت متوجه شدیم که فقط سر ماهی برای ما مانده و بقیه اش که با ظرافت یک جراحی جدا شده بود سهم یک کوسه ی بزرگ فرصت طلب شده! صحنه ای که هرگز از خاطر ما پاک نخواهد شد!
من به سرعت روی مبارزه ی خودم تمرکز کردم و در حالی که می شنیدم که ماهی اسکندر بلاخره لند شده، آخرین پمپ ها را انجام دادم و بلاخره ماهی به بغل قایق چسبید و توسط کرو به درون قایق کشیده شد.
این یک بار سنگین بود که از روی دوش ما برداشته شد، بلاخره چیزی صید کردیم و این تور پر ماجرا را دست خالی به پایان نبردیم!
چند لحظه ی بعد حمله ی بعدی و رضا که موفق شد یک ماهی را هوک کند و بعد اسکندر با چوب کاپیتان احمد.
و بعد من و دکتر که ترجیح داده بودیم نوشیدنیی بنوشیم و آخرین پرتاب ها را زدیم، این 2 حمله ی آخر هر دو تن های لانگ تیل بودند که به مبارزه های سنگین و تسلیم ناپذیر بودن معروف هستند.
وقتی که کم کم هوا رو به قرمز شدن نهاده بود و ما کماکان در حال جستجو بودیم ناگهان یک دسته ی بزرگ یلوفین از نزدیکی قایق و به سمت قایق از آب بیرون زد و مستقیم به سمت قایق حرکت کرد، چند ماهی بسیار بزرگ شاید بیشتر از 100 کیلوگرم جلوی دسته می پریدند و من مطمئن شدم که حالا نوبت ماست که بگیریمشان ولی شدت سورپرایز و سرعت نزدیک شدن به قایق به حدی بود که پرتاب های ما پشت دسته فرود آمد و دسته در کمال ناباوری از کنار قایق گذشت و به عمق فرورفت!
شب از راه رسید و کاپیتان احمد اسکله را به عنوان مقصد تعیین کرد و با تمام سرعت به سمت خشکی حرکت کردیم. در بازگشت هم فرصت را از دست ندادیم و با توجه به تجربه ی اخیر سعی کردیم که لم ها و فوت های کوزه گری را از زبان احمد بیرون بکشیم. در میان راه برای گرفتن چند عکس با عجله توقف کردیم و بلاخره نزدیک ساعت 10 شب به اسکله رسیدیم، اسکله سوت و کور!
حتی کسی نبود که ماهیهایمان را به او بفروشیم! ولی تنها چیزی که واقعا مهم نبود این بود و با کمال میل ماهی ها را به بچه های قایق هدیه دادیم و احمد هم گفت که با ماشینش ما را به شهر می برد، چند دقیقه جلوی مغازه ماهیگیری کوچک شرکت توقف کردیم و چند طعمه ی گران قیمت دست ساز خریدیم و از خیر خریدن ماسوره ی گره به قیمت 700 درهم گذشتیم و بعد خواهش کردیم که ما را به یک رستوران برای خوردن شام ببرد.
رفتیم به یک رستوران یمنی در فجیره، با احمد خداحافظی کردیم و شام عالیی خوردیم و نیمه های شب تاکسی گرفتیم به مقصد دبی!
جای همه ی رفقا خالی.
پایان.
ارادتمند آرش امینی.